تاریخ انتشارچهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ - ۰۹:۱۱
plusresetminus
حزب الله:محمد جواد محبت شاعر برجسته کرمانشاهی که کودکان ایرانی او را با شعر «دو کاج» می‌شناسند، روز گذشته در سن ۸۰ سالگی درگذشت.
۰
کد مطلب : ۳۰۶۷۱۹
سیری در سپهر شاعرانه مرحوم محمدجواد محبت
به گزارش شبکه خبری تحلیلی حزب الله ،مرحوم محمد جواد محبت در ۱۳۲۲ خورشیدی در کرمانشاه به دنیا آمده و سال‌ها به عنوان معلم در روستا‌های قصر شیرین خدمت کرده است.
 آثار محبت
او پس از انقلاب بیش از پانزده مجموعه شعری به چاپ رسانده که بعضا دارای شعر‌های مشترک هم می‌باشند و لذا از شاعر‌های پر کار این دیار محسوب می‌شود.
گزیده ادبیات معاصر (۱۳۷۸- نشر نیستان)، قلب را فرصت حضور دهید (۱۳۸۰- نشر صبح روشن)، خانه‌ی هل اتی (شعر‌های علوی- ۱۳۸۰- نشر صبح روشن)، کوچه باغ‌های آسمان (۱۳۸۰- نشر صبح روشن)، گریه‌ی دل ناصبوران (شعر‌های عاشورایی-۱۳۸۱- نشر صبح روشن)، خاطرات سبز (مجموعه شعر نوجوانان-۱۳۸۱- نشر صبح روشن)، بهار بی پاییز (۱۳۸۲- نشر صبح روشن)، «اشک لطف می‌کند» (نشر آستان قدس رضوی-۱۳۸۵)، موج عطر‌های بهشتی (سروده‌هایی برای رسول اکرم -۱۳۸۵- نشر صبح روشن)، نردبان آسمان (نشر سوره مهر-۱۳۸۸)، از سال‌های دور و نزدیک (گزیده اشعار-نشر تکا-۱۳۸۶) و نت آواز قناری‌ها (۱۳۹۰- نشر صبح روشن) از خیمه‌های عاشورا، آن سوی چهره زرد خورشید، گلوی سبز آواز (مجموعه شعر‌هایی برای حضرت امام (ره))، آه...‌ای بانوی طوبی سایه آه... (فاطمیات)، از مرز‌های فریاد (دفتر سروده‌های انقلابی).
از نگاه دیگران:
یکی از همفکران محمد جواد محبت، جلال آل احمد بود. تاثیر جلال بر جواد از آشنایی شان با هم درقصر شیرین آغاز شد و طبعا مرد پر آوازه‌ای مانند جلال با رنگ و بوی مشخصا سیاسی، تاثیر خود را بر ذهنیت جواد گذاشته است.
یداللّه عاطفى شاعر کرمانشاهى درباره شعر او چنین مى نویسد:
قریحه شاعرى و ذوق فطرى جواد محبت، شاعر حساس و نازک خیال را بیشتر باید در قالب اشعار نوى او جستجو کرد که هرچه سروده نیکو بوده است و زبان شعرى مخصوصى دارد. یکى از بهترین اشعار نیمایى و لطیف و شورانگیز او منظومه بلند فصلى از یاد‌ها است. این منظومه در عین حال که بازگو کننده خاطرات گذشته شاعر است ولى جاى جاى آن با اندیشه‌هاى اجتماعى و دید سیاسى و مبارزاتى مردم آمیخته است. "
شعر از نظر محبت:
جواد شعر را جوشش صداقت درونی می‌داند نه کپی کردن مضامین آشنا و دست چندم:
دل را ادب کنید شاید از او کرامتی به ظهور آید
دل را ادب کنید
کار دل این که دوست بدارد
آن‌ها که شاعرند نه بسیار.
اندکند!
گفتارشان حکایت صدق درون شان.
چون چشمه‌های روشن جوشنده
از فیض لایزال فتوحات.
بهره ور
قومی دگر از این قبیله.
که انبوهند
در جویبار‌های خُرد
چو غوکان صید جو
هر لحظه در کمین مضامین آشنا
ذهن و زبان محبت:
خودش می‌گوید اولین شعر اعتراضی خود را خطاب به یکی از همکلاسی‌های زورگویش در دبستان سروده است.
درونمایه شعر‌های پیش از انقلاب محبت عمدتا سیاسی و روشنفکرانه است و این مضامین پس از انقلاب عمدتا مذهبی و آیینی است. از همین رو اشعارش پیش از انقلاب در مجلات روشنفکری - سیاسی چاپ می‌شود. شعر‌های او از ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۴ در مجلات توفیق، خوشه، روشنفکر، دریچه‌ی تهران مصور و هفته‌نامه مشیر چاپ می‌شد. خودش می‌گوید:
اولین اثر خود را در سن ۱۳ سالگی سرودم که در صفحه نخست نشریه "مشیر" در تهران به چاپ رسید. از سال ۱۳۴۵ شعر‌های جدی من که غالبا مایه‌های سیاسی داشت در نشریاتی همچون خوشه، تهران مصور، روشنفکر و اطلاعات هفتگی منتشر می‌شد. 
چاپ اشعار محبت در خوشه‌ی شاملو، او را بیشتر در معرض کنجکاوی و نگاه اهالی شعر قرار می‌دهد. به گفته خود، در سال‌های ۵۰ و ۵۶ به خاطر سرودن و چاپ شعر‌های سیاسی، انقلابی دستگیر و مدتی را در زندان ساواک در شهرستان‌های قصرشیرین و مشهد بسر برد.
به دلیل سرودن منظومه  فصلی از یادها در سال ۵۲، برنده جایزه شعر فروغ شد. پس از انقلاب آثاری از او در کتاب‌های ابتدایی درج شد.  پس از انقلاب هم برنده جایزه شعر جنگ شد.
از شاعرانی که تحت هدایت وی بوده اند می‌توان به احمد عزیزی، محمد سعید میرزایی و بیژن ارژن و بسیاری از شعرای جوان استان اشاره کرد.
محبت به لحاظ زبانی بسیار ساده و نزدیک به گفتار شعر می‌گوید به گونه‌ای که می‌توان او را از زمره شاعران نوجوانان تلقی کرد و علت راه یافتن این زبان به کتب درسی نیز همین است.  هرچند این زبان در شعر‌های نو، از بساطت شعر‌های کلاسیک اش تا حدی فاصله می‌گیرد. شعر‌های پیش از انقلاب عمدتا قالب نو و نیمایی دارند و شاید به واسطة صبغة سیاسی شان، قدری در لفافه گفته شده اند. شاید به همین دلیل باشد که اشعار سیاسی و نو، از صنایع بدیعی و بیانی سهم بیشتری یافته اند.
شعر دوکاج، نمونه موفق شعر نوجوان و با پیام زیبای پیوستگی خیر و شر موجودات به هم است که به کتب درسی ابتدایی راه یافت:
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده، دو کاج روئیدند
سالیان دراز، رهگذران
آن دو را، چون دو دوست می‌دیدند
یکی از روز‌های سرد پاییزی
زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج‌ها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت‌ای آشنا ببخش مرا
خوب درحال من تامل کن
ریشه هایم زخاک بیرون است
چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی
مردم آزار، از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار
من کجا طاقت تورا دارم
بینوا را سپس تکانی داد
یار بی رحم و بی مروت او
سیم‌ها پاره گشت و کاج افتاد
بر زمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آن روز
انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی
تا ببیند که عیب کار از چیست     
سیمبانان پس از مرمت سیم
 راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز
با تبر تکه تکه بشکستند
جایی نوشته شده که محبت در باز نویسی این شعر، پایانى متفاوت بدان بخشیده و نام شعرش را کاجستان گذاشته. تا به جای نقد خودخواهی پیام نوع دوستی به بچه‌ها بدهد. صرف نظر از صحت و سقم این سخن، شعر بازنویسی شده هم خواندنی است:
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را، چون دو دوست می‌دیدند
 
روزی از روز‌های پائیزی
زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج‌ها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
 
گفت‌ای آشنا ببخش مرا
خوب در حال من تأمل کن
ریشه‌هایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تحمل کن
 
کاج همسایه گفت با نرمی
دوستی را نمی‌برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی
ناگهان از برای من افتاد
 
مهربانی بگوش باد رسید
باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده‌ی ما هم
کم کَمَک پا گرفت و سالم شد!
 
میوه‌ی کاج‌ها فرو می‌ریخت
دانه‌ها ریشه می‌زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد
دِه ما، نام یافت کاجستان ...
 
علاوه بر دو کاج، شعر‌های "فصل‌ها"، "نماز" و "آشنای همیشه خوب" او در کتاب‌های فارسی دوم، سوم، چهارم و پنجم ابتدایی به چاپ رسید. غزلی هم در ایام جنگ در ادبیات دبیرستان رشته انسانی چاپ گردید.
 
زبان جواد محبت در آنجا که نقبی به نوستالژی کودکی می‌زند صمیمی‌تر هم می‌شود:
وقتی که نیمروز
رخوت را
در خانه‌های شهر صلا می‌داد
از اشتیاق ما
گل قاصد امان نداشت
تا دانه دانه بگذرد از تار‌های مو
و در حریم خانه
رها گردد
هر روز نوبت "قَمچان" بود
دستان شاد عاطفه انگیزت
با ریگ‌ها
چه نمی‌کرد!
غوغای شادمانی اطفال است
در کوچه‌های ده
فارغ ز هر چه هست
سرگرم تیله بازی خویشند
بگذار، بی دریغ، خوش باشند
ما نیز، روزگار درازی
اسوده، مثل این ها.
خوش بودیم.
امّا چه تلخ ـ بازی مان
توچید
 
زمانی که در قصر شیرین معلم بوده دل بر فقر شاگردی به نان کبری می‌سوزاند و پس از سال‌ها به یاد او شعری می‌سراید:
اگر چه خاطره ها، سخت، گریه انگیزند.
ولی خیال" کُبی"، گریه بیشتر دارد
"کُبی" که کفش بزرگش میان جو افتاد
"کُبی" که جای پرستار، زن پدر دارد 
چگونه آه... دو دستِ کبود و کوچک او
کتاب و دفتر مشق و مداد، بردارد
به او کمی برسید، این سفارشم، امّا
به گوش فقر، سفارش، مگر اثر دارد؟
گذشته است، از آن حال و روزها، سی سال
"کُبی "کجاست؟ خدا از "کُبی" خبر دارد
 
به طور کلی در باب روحیات محبت -از قول کسانی که ایشان را از نزدیک می‌شناسند -باید گفت که دل پاک و روحی لطیف و کودکانه دارد که با گرایشش به شعر نوجوانان همخوانی دارد. در واقع مثل شعرش کودک وار است:
بر خشم و بغض  و رشگ ـ ببندیم ـ راه را
در، را، به روی همدلی و مهر ـ وا کنیم
عشق از دروغ و خدعه بپرداخت ـ خانه را
شاید به صدق ـ در دل او ـ باز ـ جا کنیم
 در جایی موجوداتی از قبیل صدام را "استعاره‌ای از نام  انسان" می‌داند و می‌گوید انسان حقیقی با پاکی و عشق و نیکی گره خورده است:
انسان وجود ناب شگفتی است
انسان دلی به رقّت گلبرگ
جانی به بیکرانگی آسمان پاک
روحی به پر تلاطمی
دریا دارد
دریای عشق و
نیکی و پاکی
آن‌ها که زندگانی دنیا را
جز سفرة گشاده نمی‌دانند
رنگین ز خونِ خلقِ ستمدیدة جهان
لبنان
حریم پاک فلسطین
افغان...
از نام پرزِ شوکت انسان
باری به استعاره فقط سهم می‌برند
آن فکر‌های مسموم
از مغز‌های مَست تَفَرعُن
از قلب‌های سنگی
ـ در سینه‌های سنگی ـ
نَشت می‌کند
وقتی خیال صدور تمدّن دارند
با توپ‌های دورزن
با موشک زمین به زمین
با موشک زمین به هوا
با بمب‌های آتش زا
با بمب‌های خوشه‌ای
و ساده‌تر از این‌ها
با راکت‌ها
پیغام صلح و دوستی، ابلاغ می‌کنند
 
در جایی دیگر در زمان جنگ بوسنی، به صِرب‌ها خطاب می‌کند که رافت را از پیامبرشان مسیح بیاموزند:
رأفت را از مسیح بیاموزید
وقتی آن زن
با اشک، پای او را شستشو داد
و با ابریشم گیسوان
خشک کرد
 
سنگ را به سوی سر‌های شان پرتاب کن
شاید به یاد بیاورند
انسان بندة خداست
و بندة خدا
تیتر ندارد
تابلو ندارد.
امّا حقیقت دارد
دندان تیز
برتری را نشان نمی‌دهد
سبعیّت را تعریف می‌کند
دوستی و عشق را به پلی برای گذر عاطفه تشبیه می‌کند و در غزلی می‌گوید:
پُل زد اگر میان دو دل، دست دوستی
با گام‌های عاطفه، از پُل گذر کنید
دیدار را معاینه، جان در بها، دهید
آمد، چو حرف عشق، سخن، مختصر کنید
و اساسا جوهر دین را محبت تلقی می‌کند:
رهن محبّت بنه بضاعت مقدور
عشق، مگر‌ای عزیز جوهر دین نیست؟
دوست هر آن کرد و گفت، یک سره مقبول.
چون و چرا در مرام اهل یقین نیست
 
شعر محبت بیشتر در بند حرف زدن است تا تصویر سازی‌های شاعرانه. شاید به همین دلیل در عتابی که یحتمل مخاطبش شاملوست، می‌گوید تصویر پرده‌های باران وار اشک از شعر پر تصویر زیباتر است:

می‌گفت شعر بی تخیّل و تصویر
یک مشت واژه است
چه موزون
چه غیر آن
حق داشت واقعاً نظرش این بود.
امّا گمان کنم شب شاعر، نماز را در پرده‌های گریه‌ی باران وار
هرگز ندیده بود
 
گفته شد که اشعار سیاسی و نو از صنایع بدیعی و بیانی سهم بیشتری یافته اند:
چشم هایت دو شب بی سحرند
در دل انگیز‌ترین برکة مهتاب بهار
و شب چشم تو در گیسویت
جاری ست و شب گیسویت در دل تنهایی من!
این هم نمونه دیگری از حسن کاربرد صنایع ادبی:
این آشتی گریه و لبخند چه زیباست
یک مژده جان بخش پس از یک غم جانکاه‌ای دورترین یاد پس از این همه ایّام
آواز من و قافیه آه تو همراه
ظاهرا محبت به زبان کردی نیز شعرمی سراید که مع الاسف بنده بدان‌ها دسترسی نداشتم، ولی این نمونه‌ای از آن هاست:
تو بووه صیاد، آهو بوم اَرات
یا شکارِ بانِ شاهو بوم ارات
تا در آیده جورِ مانگِ چوارده
ایسه جافی بیشم: آسو [۱]بوم ارات.
هم خوَشی، هم سر خوَشی، هم دل خوَشی
دی ولم که، جورِ یارو بوم ارات
تا نتورید- ار چه تیلم [۲]- جورِ ژار
گیانِ شیرین! ئی رو- اَو رو بوم ارات...
 
گفت شد که شعر محبت قبل از انقلاب سیاسی و انقلابی است، ولی صبغة سیاسی اش می‌چربد و رنگ و بوی ایدئولوژیک ندارد:
در یک شعر نو سه قسمتی که در سال ۴۷ و ۴۸  و به ساده‌ترین زبان گفتاری سروده شده، گفتگوی دو روشنفکری را تصویر می‌کند که یکی عملگراست و دیگری منفعل:
-این تب راجعه را
چاره‌ای نیست، به جز ماندن و تن در دادن
ـ این چه حرفی است برادر، پس کار؟
-کار؟ در این خفقان؟
حوصله داری مومن!
تو چه می‌دانی بر ما چه گذشت؟
لرزش دست مرا می‌بینی؟
پسر الواتی کن! جوش مزن
ما که از خوب شدن محرومیم
لااقل، عرضة بد بودن، پیدا بکنیم
خوب! پر تند نرو. حق با توست
..
درد، معلوم، ولی درمان کو؟
من و تو، سخت در این مخمصه، تنها هستیم
ما دو تن پرسه زن الواتیم
حرف بی زور و زر این جا مفت است
راستش، ما همه، مثل پشه بی جُربزه ایم
نیشی و وزوزی و دیگر هیچ
هیچ یعنی که مگس کش آنجاست.
-خوب برنامه، کجا باید رفت؟
ـ این هوا.
مِی زدنش می‌آید
بار "سیتا" امشب هم منتظر است
ـ بلی می‌دانم، امّا جان دلم!
این چه برنامة نامعقولی ست؟
اصلاً این کار، چه معنی دارد؟
با ولنگاری مرسومة روشنفکران
که اداهاشان، صد در صد، باسمه‌ای ست
دردی از بنده و سرکار، دوا خواهد شد؟
ـ باشد، این از این، اما غرض از درد چه هست؟
ما پسر! بی دردیم درد، عصیان دارد.
درد انسان را، وادار، به عکس العملی خواهد کرد
ساکت و صامت و آسوده نشستن، این جا
فصلی از دفتر پر شائبة بی دردی ست
ـ نه برادر، این نیست.
درد هست، اما، همپاش مسکّن هم  هست
تا ز یک گوشه، صدایی، مثلا، پا می‌گیرد
دستی از غیب، به تزریق مسکّن می‌پردازد
بعد، روز از نو و، روزی از نو
تازه با این احوال
ما اگر گنده‌تر از کوه اُحد هم بشویم
-         باز وقتی که کرامت بکنیم-
-         موش، می‌زاییم
بعضی اوقات به خود می‌گویم
-بی قسم، باور کن-
بهترین کار این است
فکر این مردم را، اصلا نکنیم
باز می‌بینم
خودم از این ها، با این ها، یا در این هایم
باز در خود بودن دست و دلم می‌لرزد
 
رویکرد دینی:
صرف نظر از گرایش‌های سیاسی، آثار جواد محبت اساسا صبغه دینی دارند. نگاه دینی جواد، گاه رنگ ناتورالیسم عرفانی دارد یعنی مانند عرفا خدا را در همه جا و خاصه در شگفتی‌های زیبای طبیعی می‌بیند:
گشوده چهره خدا پیش آشنای خدا
هوا، هوای بهشتی، صفا، صفای خدا
زبان رود خروشان، زبان کوه سکوت
توان شنود ز هر دفتری، صدای خدا
در این ناتورالیسم عرفانی، دعا را هم از شاخه‌های گشوده به آسمان درختان می‌توان آموخت:
خوشا به خلوت خویش‌ای تمام هر چه که هست
کم از درخت نباشیم در نیایش تو
گره گشایی تدبیر اگر نشد تقدیر.
دریچه‌های دعا باز از گشایش تو
 
در حقیقت آموختن از طبیعت مشخصه این ناتورالیسم است:
آواز پرندة عاشق
دعوت به رجعت را صلایی دوباره است
چرا نیاموزیم؟
زندگی را از رود؟
عشق را
از پرنده؟
امیّد را از درخت؟
و ایمان را از شهید..؛ و در جای دیگر همین مضمون را مکرر می‌کند و می‌گوید:
هنوز، درخت، زمین را می‌کاود
جوانه می‌زند
سایه می‌بخشد
میوه تعارف می‌کند
هنوز، مادیان، کرّه اش را

می‌پاید
و آهو، بچّه اش را
وقتی زمین با درخت
و درخت
با آدمی
مهربان است
ما را چه می‌شود؟
دوست داشتن هنوز
همان دوست داشتن است
 
این ارتباط نزدیک با طبیعت، گاهی سپهری وار می‌شود و تصاویر بدیعی می‌آفریند:
شبنم
گشوده چشم
فَلَق جاری
فنجان صبح
لبالب...
صبحانه حاضر است
گُل.
چای می‌نوشد
 
رویکرد عمیقا دینی محبت باعث می‌شود غوغای گنجشکان در بامداد زیبای ریژاب را با نماز صبحگاهی پیوند زند:
شیواترین تسبیح خوانان سپیده
ـ گنجشک‌ها ـ با بال بال پر تب و تاب
آواز در آواز
شادی آفرینند
شب خفتگان!
اینک صلای رستگاری!
رود خروشان، صبح را
آیینه دار است
پیچان و غلتان.
سیم گون الماسِ جوشان
بر بستری از روشنایی‌ها
شتابان
آیینه واری از نهاد پاک انسان
 
تکرار همین نگاه، به تصویری از چوپان و گله اش:
در پشت کوه
منظره
دیدن داشت
آب و درخت و سبزه و آبادی
چوپان پاکِ جانِ سحرخیز
با گله اش
که آیت تسلیم است
آیینة تفاهم جنس و رنگ
بُزها، میان جرگه‌ای از گوسفند‌ها
 
در تلمیح دیگری به شعر معروف فروغ (تنها صداست که می‌ماند)، ضمن توصیف او به عنوان قناریِ قفسِ عشق، می‌گوید "تن‌ها خداست که می‌ماند" که البته هم قافیگی  واژه‌های "خدا" و "صدا" بر زیبایی شعر افزوده است:
گفت آن قناری قفس عشق
ـ تنها صداست، که می‌ماندـ
خاموش شد قناری ما.
یعنی:
تنها خداست که می‌ماند
 
تعبیر "اشک نوشتن" از دعا و مناجات هم در شعر زیر بسیار زیبا نشسته است:
بگیر بهره‌ای از شامِ قدر،‌ای دل غافل!
که با کلید دعا می‌شود مراد تو حاصل
دعا کلید بهشت است اگر تو اهل بهشتی
به خاطر دلت اینجا دو قطره اشک نوشتی
 
دعا از منظر شاعرمان از پرده‌های اشک گره گشایی می‌کند:
پر از بغض اشکم، گِره در گِره
به سر پنجة مهر، واکن مرا
در آن لحظه‌های خلوص و نیاز
دعا کن، دعا کن، دعا کن مرا
و باز در توصیف دعا:
ندیده خیر، کس از ابر‌های بی باران
بیا ملازم این دیدگان‌تر باشیم
گشوده اند در از هفت آسمان ـ امشب
دعا کنیم هواخواه یکدگر باشیم
 
نماز را فرصتی برای حضور قلب توصیف می‌کند و می‌گوید:
قلب را فرصت حضور دهید
اشک را وقف سوز و ساز کنید
با همان قطره ها، وضو گیرید
با همان شست و شو نماز کنید
محبت درکتاب "قلب را فرصت حضوردهید" اختصاصا به مضمون نماز پرداخته است:
شب رفت و سحر گذشت و اکنون
سر می‌زند از افق سپیده
هنگام نماز صبح آمد
برخیز زِ خواب، نور دیده
 
اهل دیانت عرفانی سجده را مرهم دل‌های مجروح خود می‌دانند:
آنان که ندارند نشان نام و نشان را
دارند کلید در اسرار نهان را
خاموش لبانند پر از زمزمه‌ی راز
خواهنده‌ی یارند و نخواهند جهان را
 هر بار که رنجد دلی از حق نشناسان
مرهم بنهد سجده‌ی تو زخم زبان را.
 
اما در عین حال می‌داند دین فقط به نماز خواندن راست نمی‌آید مگر این که در زندگی عملی تاثیرگذار باشد. در شرح حدیثی مَن لَم تَنهَهُ صَلوتُهُ عنِ الفَحشاء والمُنکَرِ لَم یَزدَد بِها مِن اللهِ اِلا بَعدا می‌گوید:
هر که نمازش، از ناسزا و بَدی، بازش ندارد، به نماز، از خُدا، دورتر شود.
گر نماز از بَدَت ندارد باز
از خُدا دورتر شوی به نماز
نماز عارفانه با بی آزاری و دلشکستگی سامان می‌یابد:
بجز رضای تو جستن ـ خوش آنکه در همه عمر
روا ندید دلی را ز خود بیازارد
ز عمر صرفه بَرد آنکه در شبِ محراب
به سجده چشمِ پر آبش ستاره می‌کارد
در تلمیحی به داستان آنکس که به نماز جماعت پیامبر نرسید و از این رو آه از نهادش بر آمد، می‌گوید نماز باید توام با صدق و شوق باشد:
دیر آمده را زمان نصیحت آموخت
آهی ز دلی بر آمد و جانی سوخت
یک عشق خرید و طاعتی کرد بها
آن کس که نماز خود به آن آه فروخت
نماز عارفانه باید شوق آفرین باشد نه این که صرفا رفع تکلیف باشد:
راه دین را به شوق پیمودن
قدمِ اُستوار می‌خواهد
مهربان باش با سپیده دمان
روحِ ایمان، بهار می‌خواهد
و در توصیف این حال خوش در راز و نیاز با خدا می‌گوید:
سخن ز پاکی صبح است در کلام نسیم
سلام بر تو اگر بشنوی سلام نسیم
تو، چون سپیده دمان، با پرنده، بیداری
ز آسمان دعا مثل ابر می‌باری
هلا زمان نیایش! توئی و سجّاده
سکوت و صبح بهم ـ دست آشتی داده
به بال اوج نشین ـ با سپیده جاری شو
گلوی عاشق و توحیدی قناری شو
دوباره لحظه‌ی دیدار آشنای خداست
صفای جوی وضو ـ از گُل اذان پیداست
حضور آن که ترا در محبّت ـ آیت او
تمام عشق ـ به معنای بینهایت او
ببین چه حالت خوبی؟ چقدر شیرین است؟
به جان دوست ـ که معنای زندگی این است
 
و عرفان طبیعتا رنگ و بوی عاشقانه هم دارد:  
طبیب عشق، به یک نسخه شافی است از آنک
زِ هر چه غیر تو، پرهیز را کند تجویز
ز کشتگان محبّت بپرس در محشر
چه کرد با دلتان عشق، عشق شور انگیز...
شعر محبت در بعضی جا‌ها از این زبان عارفانه بهره می‌جوید:
وقتی لقای حضرت محبوب
بر حُبّ نفس، چیرگی آورد
انسان، ـ شکوه عالم هستی ـ
توفیق یافت.
بار امانت را
تا مرز آخرین برساند
تا لحظة دیدار...
 
بیشتر اشعار مذهبی محبت در نعت پیامبر و مدح امامان است:
حضرت رسول را به عنوان پیامبر رحمت می‌داند و با تلمیحی به "حدیث ثلاثه" که می‌فرماید من از دنیایتان سه چیز را دوست دارم: زن (روی خوش)، عطر (بوی خوش) و نماز (نور چشمم): حبب الی من دنیاکم ثلاث الطیب والنساء وجعلت قرة عینی فی الصلاة خطاب به پیامبر می‌گوید:
یا رسول الله، بی تو رونقی عالم نداشت
آمدی، چون روی و بوی و خوی خوش همدم نداشت
یا محمّد (ص) مهر تو در هر دو عالم رحمت است
گر نبود این مرحمت، این زندگی مرهم نداشت
باز در تلمیحی زیبا، خطاب به حضرت علی می‌گوید همه را از خاک آفریدند و تو که ابوترابی در واقع، پدر همه ای:
چراغ راه هدات پیام روشن تو
و آیه‌های زمینی کلام روشن تو
از کلام تو معرفت رویید
آبشاری از آفتاب شدی
همه از خاک آفریده شده اند
تو چه کردی ابوتراب شدی؟
 
نماز حضرت فاطمه را به پلی از نور تشبیه می‌کند که دعاهایش را به خدا  می‌رساند:.
چون نمازت می‌شود یک پل زِ نور

می‌کند از آن دعاهایت عبور
کن دعا تا مردمان یک رو شوند
تا ملایک جمله آمین گو شوند
 
باز به تلمیحی به حافظ "که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها"، امام حسین را مصداق و معنای مشکلات راه عاشقی می‌داند:
چو عشق آمد، بلا شد دشمن او
وفا را کرد حق، پیراهن او
از اوّل عشق مشکل بود و می‌خواست
حسینی بهر معنی کردن او
و باز برای امام حسین (ع):
تو را کشتند و جانت زنده‌تر شد
جهان از ماجرایت با خبر شد
تو، چون یک قطره، دریا‌ها در او گم
تو جان عشق و عشقت، جان مَردم
عزیز! دادِ مردم داده‌ای تو
به پهنای فلک آزاده‌ای تو
تغییر مکرر قالب از دو بیتی پیوسته ه به نوعی ترکیب بند در اینجا هم دیده می‌شود؛ و حضرت عباس (ع) را سمبل عشق به کودکان می‌داند:
ز رأفت نرم خو با کودکان است
ز مردی، کوه پولاد است عبّاس
بپرس از آب روشن تا بدانی
ز قید نفس آزاد است عبّاس
 
محبت، کتاب "اشک لطف می‌کند" را برای امام رضا (ع) سروده:
قدر تو به درگاه خدا، بیشتر است
شأن تو ز گنبد طلا، بیشتر است
در سیر و سلوک، هر مقامی قربی است
امّا، امّا، لطف رضا بیشتر است
 
موسیقی:
محبت به موسیقی هم تعلق خاطر دارد. خطاب به شهرام ناظری می‌گوید:
چشمة لطف دوست، جوشان باد
جان ما تشنة صدای شماست
بال بال نسیم و نالة آب
ساز خوش خوان هم سرای شماست
و ایضا:
در حنجره ت قناری و سهره
همسایة چکاوک و بلبل
زیبا ـ بدان قیاس ـ که دیگر
دور است از حساب تحمّل
رنگین کمان نغمه ز هر سو
بر درّه‌های غصه زند پل
موسیقی ترنم باران
در ذهن دانه، فهم تکامل...
منبع : باشگاه خبرنگاران جوان
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

آخرین عناوین