تاریخ انتشاردوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۲
plusresetminus
مرتضی امیری اسفندقه معتقد است که غرب‌زدگی و نه شناخت غرب سبب شده تا قالب‌های قدیمی مانند قصیده را کنار بگذاریم. به گفته او؛ ما دچار سوء تفاوت شده‌ایم.
۰
کد مطلب : ۱۴۱۲۶۱
پاپیون زدن بیشتر از شاعری برایمان آمد دارد

                           

                           

                       

تازه‌ترین دفتر شعر مرتضی امیری اسفندقه با عنوان «سیاه مست سایه تاک» از سوی انتشارات شهرستان ادب در دست انتشار است. این دفتر شعر که شامل 100 قصیده از امیری اسفندقه است، به شخصیت‌های فرهنگی کشور تقدیم شده است.

«سیاه مست سایه تاک» ویژگی‌های متعددی دارد، از جمله اینکه تمامی سروده‌ها در قالب قصیده است. به عبارت دیگر، این اثر پس از «چین کلاغ»، دومین مجموعه قصاید امیری اسفندقه است که در موضوعات مختلف سروده شده‌اند. مجموعه حاضر، کامل‌ترین اثر شاعر در زمینه قصیده است که نگاه و سبک شعری او را به طور کامل و جامع به مخاطب شعر دوست امروز نشان می‌دهد. هرچند قصیده، به گفته بزرگان ادب، ام القوالب است، اما کاربرد آن در مجموعه حاضر اقدامی نو است، آن هم در زمان و زمانه‌ای که قصیده، قالبی مهجور است. گویا امیری اسفندقه قصد دارد با انتشار این اثر،‌ به شاعران یادآوری کند که این قالب همچنان کاربرد دارد و می‌توان با آن حرف‌های جدیدی گفت.

امیری اسفندقه در گفت‌وگویی با تسنیم، قصیده را قالبی کاملی می‌داند که همانند پیرمردی است در هجمه و هجوم. به گفته او؛ قصیده عاشق و رند و نظرباز است، اما ما این پیرمرد را به خانه سالمندان سپردیم. این گفت‌وگو بهانه‌ای شد تا شاعر گریزی به تغییر ذائقه ما ایرانی‌ها نیز بزند. به گفته شاعر «سیاه مست سایه تاک»؛ ما دچار سوء تفاوت شده‌ایم؛ انگار پاپیون و کراوات زدن و سلفی گرفتن بیشتر از شاعری برایمان آمد دارد. مشروح گفت‌وگوی تسنیم با این شاعر صاحب‌سبک به این قرار است:

 آقای امیری اسفندقه، برای شروع از عنوان اثر آغاز کنیم. نام اثر، عنوان جدیدی دارد که من را به یاد شعرهای سبک هندی می‌اندازد.

داستان «سیاه مست سایه تاک»، داستان نسبتاً طولانی است، چون این کتاب در ابتدا قرار بود با نام دیگری منتشر شود. نامی که من در ابتدا برای این اثر در نظر گرفته بودم، «کلانه» و «سواشب» بود. «کلانه» و «سواشب» دو واژه بومی ایرانی هستند. «کلانه» در منطقه کردستان به نان محلی خاصی گفته می‌شود که با گیاهان خاصی درست می‌شود و در آن منطقه کاربرد دارد. در دیگر مناطق از جمله در جنوب ایران و جنوب خراسان نیز با کمی تفاوت این نام هنوز زنده است. من فکر کردم این نام برای قصیده خیلی مناسب است، چون قصیده نیز نوعی قوت است و مواد داخل آن، مواد میهنی و وطنی است. خیلی هم این نام را دوست داشتم اما بنا به دلایلی نشد.

«سواشب» نیز نامی اسفندقه‌ای به معنی فرداشب است که در واقع نام بخش دوم این قصاید را که قصاید منتشر نشده است، تشکیل می‌دهد. این کتاب در ابتدا قرار بود فقط مجموعه قصاید منتشر نشده بعد از «چین کلاغ» باشد، اما «چین کلاغ» هم به این کتاب اضافه شد؛ یعنی «چین کلاغ» و قصاید منتشر نشده یک کتاب شدند(ضمن اینکه «چین کلاغ» هم 12 سال است که تجدید چاپ نشده است یعنی اینکه هیچ کدام از کتاب‌های شعر این مخلص تجدید چاپ نمی‌شود خوشبختانه). همه سروده‌های این اثر قصیده یا به تعبیری قصیده‌واره است؛ چراکه تا رسیدن به شکل نهایی قصیده امروز زبان پارسی فاصله‌هاست. بخش اول «چین کلاغ» و بخش دوم «سواشب»(قصاید منتشر نشده) است که تحت عنوان «سیاه مست سایه تاک» از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است.

عنوان کتاب از بیتی از بیدل دهلوی گرفته شده است: «نیامده است شرابی به عرض شوخی رنگ/ جهان هنوز سیه مست سایه تاک است». تواضع آموزگاری است این نام؛ یعنی ما در باب و باره قصیده هنوز سیاه‌مست سایه این تاک هستیم و به خود میوه تاک هم نرسیده‌ایم. این تازه اول راه ما در باب شناخت قصیده است. ما هنوز قصیده را درست و حسابی نشناخته‌ایم. مست قصیده هستیم، سیاه مستش هم هستیم، اما سیاه مست سایه‌اش هستیم، نه سیاه مستِ خود خالص و خلاصه و خُلص و خوبش.

این کتاب را براساس چهار فصل تنظیم کرده‌ام؛ یعنی قصاید درباره اسفند شروع می‌شود و با بهار ادامه پیدا می‌کند و بعد فصل تابستان و پاییز می‌آید و با زمستان تمام می‌شود. این تنظیم و نظم بعداً شکل گرفته است؛ یعنی قصاید سروده شده در طی این سال‌ها به ترتیب فصول تنظیم شده است. در هریک از این فصل‌ها هم حرف‌هایی که قصیده دوست دارد، زده شده است. حرف‌هایی که قصد قصیده است؛ اخوانیه، شکوائیه و هرچه، همه‌چه از همه جا.

 

اشاره کردید که ما قدر قصیده را نشناختیم. کمی بیشتر در این‌باره توضیح دهید.

به عنوان نمونه، واژه الگو را در نظر بگیرید که یک واژه غیر ایرانی است، این واژه از طریق خیاطی، خط‌کش و درس هندسه وارد زندگی ما شده است. به جای اینکه بگوییم سرمشق، می‌گوییم الگو. چرا نمی‌گوییم سرمشق؟ برای اینکه این واژه‌ها وارد زندگی ما شده‌اند و دوست دارند که فکرشان هم در زندگی ما رایج شود. «دوستت دارم» با « I love you » خیلی متفاوت است. اگر بگوییم دوستت دارم، دوست داریم فقط، با نوعی سیر و سلوک معنوی اما در آی لاو یو الزاماً آن سلوک معنوی حضور ندارد. این دیگر عشق پارسی نیست، این عشق پاریسی است و عشق پاریسی قواعد خودش را دارد. آی لاو یو ایرادی ندارد، من بارها گفته‌ام که همه واژه‌ها در همه جای دنیا خدایی است، اما پشت این جمله‌ها و کلمات، فرهنگی پنهان است. پشت دوستت دارم نجابتی عاشقانه و پارسی است، اما پشت آی لاو یو، جسارتی پاریسی.

قصیده مانند پیرمردی است در هجمه و هجوم/ ام القوالب را به خانه سالمندان گذاشتیم

 قصیده در این هجمه و هجوم مانند پیرمردی است. شعر فارسی با قصیده شروع می‌شود. ما قبل از قصیده هیچ شعری نداریم، قصیده ام القوالب است، مادر همه قالب‌هاست، اما این مادر پیر را به خانه سالمندان گذاشتند؛ از همان زمانی که چرک پرینت‌ها به جای چرک‌‌نویس‌ها پاکنویس شدند و از همان زمانی که «اند» به جای پایان نشست.

قصیده دوست‌داشتنی بوده و هست و خواهد بود، اما به دلیل اینکه قدیمی است و دوره‌اش گذشته و هزار و یک دلیل الکی و منحط داشت از گردونه خارج می‌شد، اما این اتفاق نیفتاد چون شاعران بزرگی مانند ملک‌الشعرای بهار، اخوان ثالث، م. سرشک، مهرداد اوستا، احمد کمال‌پور، استاد فولادوند و خیلی شاعران دیگر این عَلم را بلند کردند و ما هم زیر علم و سایه این‌ها به سینه طبع خود زدیم و به پایکوبی و دست‌افشانی در سماع واژه‌ها پرداختیم.

قصیده بازگشت به مفاهیم اساسی زندگی است/ دچار سوء تفاوت شدیم

 فکر نمی‌کنید یکی از دلایل اینکه شاعران امروز توجه کمتری به قصیده دارند و به نوعی آن را فراموش کرده‌اند، ضعف خود شاعران در این زمینه باشد؟

نه ضعف نیست، شاعران امروز قوی هستند. فکر می‌کنم که غرب‌زدگی و نه شناخت غرب در این موضوع دخیل است. غرب‌زدگی با شناخت غرب متفاوت است. من فکر می‌کنم که غرب‌زدگی و سوء تفاهم در باب شناخت قالب‌های شعری باعث شد که قصیده را نادیده بگیریم؛ چون قصیده بازگشت به خانه پدری است. قصیده بازگشت به مفاهیم اصلی و اساسی زندگی است. قصیده بازگشت به کهنگی نیست، سبک قصیده سبک بازگشت نیست، قصیده پیشرو است. قصیده چشم به پیش روی دارد نه پشت سر. این خاصیت اصلی و اساسی شعر است. این‌ها دچار سوء تفاهم یا به قولی دچار سوء تفاوت شدند. سوء تفاوت باعث شد که فکر کنند که قصیده بازگشت به کهن است و ندانستند که اتفاقاً قصیده چشم به افق‌های باز آینده پیش رو دارد و علت اینکه نتوانستند این را بفهمند،‌ سوء تفاوت بود و این ریشه‌اش در غرب‌زدگی است.

 

 چطور یک قالب قدیمی مانند قصیده که طولانی هم هست و در حوصله مخاطب امروز ممکن است نگنجد، چشم به آینده دارد و سنت‌گرا نیست؟

به خاطر اینکه زمینی است که در آن هر درختی، هر گلی، هر تازگی و طراوتی قابلیت رشد دارد. شما در زمین قصیده چنار، بید مجنون، اقاقیا و سیب و حتی انواع سبزی‌ها و انواع گل‌‌ها می‌توانید بکارید و این‌ها در زمین قصیده قابلیت رشد دارند. زمینی که قابلیت رشد دارد، پیش روست نه پس رو. پشت سرش را نگاه نمی‌کند و اگر نگاه کند، برای بازسازی و درک و دریافت تازه است. وگرنه در این زمین می‌تواند انواع و اقسام رستنی‌ها و روییدنی‌ها بار دهد، تازه و نو است. بچه‌ها حال کشاورزی و باغبانی ندارند، شاید احساس می‌کنند که کشاورزی خیلی سنتی است و بهتر است شاعر کشاورزی نکند؛ در صورتی که شاعر هیچ نیست جز کشاورز. شاعر کشت می‌کند، بهترین بذرها و بهترین تخم گیاهان و درختان را در بهترین زمین‌ها می‌کارد، مراقبت می‌کند و به بار می‌آورد و از آن بار، خودش و دیگران استفاده می‌کنند. حالا اگر خودش نتوانست از این بار استفاده کند، اشکالی ندارد. استفاده او همین بس که توانست درختِ سبزِ تناورِ خوش بار و بری را به رخ بکشد.

قصیده عاشق و رند و نظرباز است

بچه‌ها دوست ندارند کشاورزی کنند. دوست دارند پیپ بکشند، پاپیون و کراوات بزنند، با واژه‌های خاص فرانسوی و انگلیسی صحبت کنند و سلفی بگیرند. انگار که این‌ها بیشتر از شاعری برایشان آمد دارد. انگار با قصیده نشستن بدنامشان می‌کند. قصیده عاشق و رند و عالم‌سوز و نظرباز است.

در مجموع صحبت‌های شما اینطور به نظرم رسید که تعمداً خواسته‌اید در این دوران، مجموعه‌ای مختص به قصیده منتشر کنید. شاید خواسته‌اید با انتشار این مجموعه یادآوری کنید که این قالب هنوز زنده است و هنوز به قول شما بار می‌دهد، تا نگاه شاعر چه باشد.

من یک معلم هستم. معلم کاری جز یادآوری ندارد، کار معلم تدریس نیست، کار معلم یادآوری است. همه، همه چیز بلد هستند اما یادشان رفته است. من خواسته‌ام یادآوری کنم که از خانه سالمندان دست برداریم و به سالمندان شعر پارسی، ظاهری و باطنی، به چشم بیهودگی نگاه نکنیم و همین‌طور به راحتی هر چیز را که کهنه شد، بیرون نریزیم، زیر سایه این‌ها نفس بکشیم. قصیده پدربزرگ ماست، پدربزرگ را به خانه سالمندان حواله ندهیم. در زیر سایه‌سار نفس گرم و گرامی پدربزرگی به نام قصیده جوانی‌تان را صیقل دهید. شعر نیما، قطعه، رباعی، مستزاد، غزل، همه وامدار قصیده هستند و از دل قصیده بیرون آمده‌اند. اگر قصیده نبود،‌ شعر پارسی از قصد تهی شده بود. هیچ چیزی نداشت. چرا این سرمایه را به فراموشی بسپاریم؟ در هنرهای دیگر هم همین‌طور است.

 

علاوه بر این، قصیده چون از قصد صحبت می‌کند، شاعر امروز زیاد قصد ندارد. دوست دارد که بگوید این شعر خیلی ناگهانی سروده شد. کسی از غیب به من گفت که اکتب و من این شعر را نوشتم. می‌گوییم او که بود؟ می‌گوید نمی‌دانم. انگار شاعر دوست ندارد این «ناگهان» را معرفی کند، او نمی‌خواهد باور کند که این «قصد» همان «ناگهان» است. با این وصف به عوالم ناسوت و ملکوت و جبروت و لاهوت یک عالم دیگر به نام «هپروت» اضافه می‌شود؛ عالمی که در دسترس همگان است. فکر می‌کند اگر قصیده بگوید به آن ناگهان توهین شده است. نمی‌خواهد باور کند که این ناگهان همان قصد است، قصد قربت به بیکرانگی در کران زندگی.

منظورتان از اینکه گفتید غرب‌زدگی در این نوع نگاه تأثیر گذاشته است،‌ چیست؟ قالب‌های شعری مد نظرتان بوده یا ...

ما برای خودمان آداب و رسومی داریم. گفت: «سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد/ و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد». خوب نیست که وقتی آدم خودش آدابی دارد، ادای آداب دیگران را دربیاورد. در فرهنگ ما برای احترام به دیگران، دست بر سینه می‌گذاریم، هندی‌ها دو دست خود را به هم می‌چسبانند، جهان با همین تفاوت است که زیبا می‌شود. ما می‌گوییم «خدا»، او می‌گوید «الله»، آن دیگری می‌گوید «God». این تفاوت‌ها زیباست. در باب غرب‌زدگی باید بگویم که آنها هم آدابی دارند. این‌ها تقلید و ادا درآوردن است. یک نفر که از خودش تهی می‌شود، با فکر و فرهنگ خانواده و خانه و میهن و وطن خودش بیگانه می‌شود و ادای دیگری را در می‌آورد، با خودش می‌گوید که شاید از این طریق به من توجه کنند، شاید من خواستنی شوم. باید بداند که ادا درآوردن کار درستی نیست. غرب‌زدگی ادا درآوردن است. اما شناخت غرب، شناخت فرانسه و آلمان، شناخت پیتر هاندکه است. آیا آنها که ادای غرب را درمی‌آورند، پیتر هاندکه را می شناسند؟ موتزارت را می‌شناسند؟ فرانسه ویکتور هوگو و بینوایان است، فرانسه لباس جین نیست. فرانسه ژان وارژان و کزت است، پیراهن یخ فرانسوی نیست. بعضی‌ها در فرهنگ و هنر هم از نویسندگان و شاعران واقعاً در به درِ به هیچ معنا و مفهوم تازه نرسیده اروپایی، تقلید می‌کنند که این انتهای جهالت است.

برخی در هنر از شاعران در به درِ به هیچ معنا نرسیده اروپایی تقلید می‌کنند

ما طبق فرهنگ و آیین خودمان از شناخت اروپا وحشت نداریم، اما آنچه را که مفید است بگیریم و آنچه را که مفید نیست به خود آنها برگردانیم و بگوییم که بریزید بیرون. بگوییم که این‌ها را به شرق صادر نکنید، در صورتی که غرب الان همین کار را می‌کند. غرب در فیلم‌هایی که می‌سازد، زندگی غربی را نمایش می‌دهد. زندگی‌ای را که در شرق خریدار ندارد، با فیلم به هند و کره و ایران می‌فرستند و ایرانی‌ها هم نحوه زندگی، نحوه فکر و رابطه، نحوه دوست داشتن و... را از آنها یاد می‌گیرند.

او که غرب را شناخته از خوبی‌هایش بهره می‌برد، اما آنکه ادای غرب را در می‌آورد، باخته است. باید کارهایشان را دید و خوبش را جذب کرد. از اروپا ما جز اسم چند فوتبالیست و عیاش و آوازه‌خوان چیز دیگری نمی‌دانم. از تئاتر و ادبیات آلمان اطلاعی نداریم. اگر هم داریم آن اطلاع ما را از فرهنگ خودمان دور انداخته است. سرانجام همه فرهنگ‌های فرهیخته توجه به انسان به عنوان خلیفه خدا بر روی زمین است. انسانی که درک شاعران پارسی از دیروز تا امروز از او بالاترین درک بوده است.

منبع : تسنیم
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

آخرین عناوین